تاريخ : جمعه 19 آبان 1391برچسب:, | 14:29 | نویسنده : k.b

 تست اعصاب(بسیار بسیار جالب)

سلام این یه بازی جالب هس برای تست اعصاب
اگر بتونین از مرحله 3 به مرحله بالاتر برسین
معلوم میشه اعصابتون قوی هس
من تا مرحله 4 بیشتر نتونستم برم
ببینم شما چه کار میکنین
باید نقطه آبی رو به قرمز برسونین
فقط هم باید از روی خطزرد حرکت کنین 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, | 20:42 | نویسنده : k.b


سلام بچه ها.امروز براتون یک کاردستی خوشمل گذاشتم و خیلی هم درست کردنش سادست.

امیدوارم خوشتون بیادراستی برای روش ساخت این کار دستی برین ادامه.

برین ادامه



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:47 | نویسنده : k.b

 

از آنجا که ضریب هوشی انسان های معمولی بین ۸۵ تا ۱۱۵ است، فردی که ضریب هوشی ۲۵۰ داشته باشد، قطعا نابغه محسوب می شود.

 

ویلیام جیم سایدیس، باهوش ترین فرد تاریخ بود که توانست در یک سالگی بنویسد، در ۵ سالگی به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند و در ۱۱ سالگی استاد دانشگاه هاروارد شود. 

سایدیس در سال ۱۸۹۸ در آمریکا به دنیا آمد و در سن ۴۶ سالگی نیز از دنیا رفت. 
 
او توانایی خارق العاده ای در یادگیری ریاضیات و زبان داشت. اولین بار به خاطر رشد مغزی زود هنگام نامش بر سر زبان ها افتاد و بعدها به خاطر تمرکز بر روی ذهنش به شهرت رسید اما در نهایت خود را از انظار عمومی دور کرد و از ریاضیات هم دلزده شد ریاضیات نیز عقب کشید و با چندین نام مستعار مطلب می نوشت. از دیگر ویژگی ها او این است که می توانست در ۱۸ ماهگی نیویورک تایمز بخواند و در ۸ سالگی به ۸ زبان صحبت کند. جالب اینکه بعدها خودش زبان دیگری را به وجود آورد که نامش را VENDERGOOD گذاشت. 
 
ناگفته نماند، ضریب هوشی انسان های نابغه بین ۱۵۵ تا ۲۰۰ است ولی سایدس در این زمینه رکورد باهوش ترین های دنیا را شکسته است. برای نمونه بد نیست بدانید که ضریب هوشی گالیله را ۱۸۰ تخمین می زنند و ضریب هوشی بیل گیتس بنیان گذار شرکت نرم افزاری مایکروسافت نیز ۱۶۰ است.

منبع:برنا

ما که از این هوشا نداریم! ای خدا...بازم شکر



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:44 | نویسنده : k.b

همیشه سعی کنیم در بدترین شرایط 

دوستان و خویشاوندان، لبخند به لبان آنها بیاوریم تا غم و اندوه

را از آنها دور کنیم حتی اگر برای یک لحظه ی 

کوتاه باشد.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:41 | نویسنده : k.b

 



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:39 | نویسنده : k.b

 

 

دیگه از این بهتر نمیشد!



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:37 | نویسنده : k.b

 

 

تهی بود نسیمی

سیاهی بود و ستاره ای 

هستی بود و زمزمه ای

لب بود و نیایشی 

من بود و تویی

نماز و محرابی

                                                                                   

                                                                                      سپهری



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:34 | نویسنده : k.b


یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده !
به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟

.
.
.
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:28 | نویسنده : k.b

 

 

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد و او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری ؟!

 

دوستان نظر یادتون نره



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:27 | نویسنده : k.b


تست هوش ساده ای برای نشان دادن ضریب هوشی شما:
چنانچه مانکن را در حال چرخش به حالت ساعتگرد می بینید شما از نیمکره راست مغز خود استفاده می کنید، و چنانچه در خلاف جهت حرکت عقربه های ساعت می بینید از نیمکره چپ مغز خود استفاده می کنید. اگر بتوانید چرخش آن را در هر دو جهت ببینید ضریب هوشی شما بالای 160 هست!
تا لود کامل تصویر چند لحظه صبر کنید.


توجه کنید که بعضی از افراد به هیچ عنوان قادر نیستند، جهت چرخش مانکن را در ذهن خود تعویض کنند. این افراد با اطمینان بالایی ادعا می کنند این مانکن فقط و فقط در یک جهت می چرخد. اما چنین نیست اگر برای لحظه ای به قسمت سایه مانکن و یا نوک انگشت پای مانکن توجه کنید، ممکن است بتوانید جهت چرخش را در ذهن خود تعویض کنید. روش دیگر برای تغییر جهت چرخش آن است که مستقیماً به تصویر نگاه نکنید، بلکه نگاه خود را کمی به سمت راست یا چپ منحرف کنید، به طوریکه تصویر تاری از مانکن را ببینید، حال در ذهن خود جهت حرکت را عوض کرده و تصور کنید مانکن در خلاف جهت قبل می چرخد.
معمولاً از هر 10 بار که به این تصویر نگاه می کنید، ممکن است فقط 2 بار قادر به تغییر جهت چرخش باشید



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:20 | نویسنده : k.b


یه روز یه زن و مرد ماشینشون تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن.
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:

- ببین چیکار کردی خانم! ماشینم داغون شده!
- آه چه جالب، شما یه مرد هستید!
مرد با تعجب میگه:
- بله، چطور مگه؟
- چقدر عجیب! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملاً سالم هستیم!
- منظورتون چیه؟
- این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینجوری با هم ملاقات کنیم و آشنا بشیم!
مرد با هیجان زیادی میگه:
- اوه بله، کاملاً موافقم! این حتماً نشونه خوبیه!
زن دوباره نگاهی به ماشین میکنه و میگه:
- یه معجزه دیگه! ماشین من کاملاً داغون شده ولی این بطری مشروب کاملاً سالمه! این یعنی باید این آشنایی رو جشن بگیریم!
- بله بله، حتماً همینطوره! کاملاً موافقم!
زن در بطری رو باز میکنه و به طرف مرد تعارف میکنه، مرد هم بطری رو تا نصف سر میکشه و برمیگردونه به زن.
ولی زن در بطری رو میبنده و دوباره برمیگردونه به مرد! مرد با تعجب میگه:
- مگه شما نمینوشین؟
زن با شیطنت خاصی میگه:
- نه عزیزم، فکر کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!!!



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:18 | نویسنده : k.b
 

 

 

خـــــدا پـرسید: می‌خوری یا می‌بری!؟
گفتم: می‌خورم،
چه می‌دانستم حسرت ها را می‌خورند،
لـــذت‌ها را می‌بــــرند...

 

 



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:10 | نویسنده : k.b

 

 

 

 

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
?BROTHER SAID :  WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
?SISTER SAID:WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED 

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
.DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
:BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:
STUPID RAIN”

باران احمق
!!! THAT’S MOM 



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:40 | نویسنده : k.b


تا حالا در مورد خوابگاه دانشجویی پسران چه تصوری داشتید؟؟!




ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:29 | نویسنده : k.b

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:26 | نویسنده : k.b
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:23 | نویسنده : k.b
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:11 | نویسنده : k.b
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:10 | نویسنده : k.b

داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد،

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 14:7 | نویسنده : k.b

 لطفا تا لود شدن کامل تصویر صبر نمایید



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:58 | نویسنده : k.b

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:55 | نویسنده : k.b

 لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگي شد: مي بايست "نيكي" را به شكل عيسي" و "بدي" را به شكل "يهودا" يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاي آرماني‌اش را پيدا كند.

روزي در يك مراسم همسرايي, تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود.

كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شكسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.

وقتي كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: كي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پر از رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم!

 

"مي توان گفت: نيكي و بدي يك چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كي سر راه انسان قرار بگيرند."


پائولو كوئيلو



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:49 | نویسنده : k.b

 این تصاویر واقعی میباشد.

لطفا افراد بیجنبه و دل نازک نبینند.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:46 | نویسنده : k.b

 خدا همانی است که ما میخواهیم


کاش ما هم همانی بودیم که خدا میخواست

 

 



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:42 | نویسنده : k.b

 

یه سوال دارم!

اگه یه خودکار بهت بدن که به اندازه ی یک جمله جوهر داشته باشه باهاش چی مینویسی؟

 

جمله هاتون رو تو وبلاگم با اسم خودتون میذارم

 

 جملات شما عزیزان در ادامه مطلب





تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:34 | نویسنده : k.b

                                           مردم آزاری رو دوست دارید

اگه میتونی نک دماغشو بگیر

                                                  برای شروع کلیک کنید

 



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:27 | نویسنده : k.b
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:24 | نویسنده : k.b
تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:14 | نویسنده : k.b

 



تاريخ : چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 13:8 | نویسنده : k.b

 



صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 42 صفحه بعد

چاقو